دفتر خاطرات ساحل
به نام او....
سلام دوستان بازم یه سلام گرم از یه شهر گرم . امشب می خوام اول از همه از همه اونایی که به من لطف دارن و نظر برام می گذارن تشکر کنم . چه شما دوستای گلم که با نظرات خوبتون منو دلگرم می کنین و چه اون دوستایی که از وبلاگم انتقاد می کنن که از همشون تشکر می کنم و به همه می گم که اگه وب من ایرادی داره لطفا ایرادشو بگین و همینجوری نظری از روی احساس ندین . چون من تا زمانی که دلیل قانع کننده نباشه وبلاگم رو نمی بندم و جایی که حس کنم حرفی برای گفتن ندارم خودم زحمتو کم می کنم . در هر حال بازم ممنون . یه مطلب دیگه اینکه فعلا سیستم من مشکلی در اون ایجاد شده و من نمی تونم واسه وبی کامنت بگذارم و اگه هر زمان این مشکل رفع شد از خجالتتون در میام . امروز بعدازظهر با مامان و یکی از دوستامون رفتیم جایی مهمونی . که بعد از برگشت از اونجا من یه صلوات واسه خودم فرستادم و به مامانم گفتم واسم اسفند دود کنه . اگه گفتین واسه چی؟ آخه خانم صاحبخونه ماشاالله خیلی حرف می زد و از هر جایی که شما فکر کنین واسمون حرف زد . جوری که خونه که رسیدیم من از سر درد یه قرص خوردم و مامانم هم خوابید گفت کسی منو بیدار نکنه . خلاصه اینجه بود که به یک نکته مهم پی بردم که دست بالای دست بسیار است (چه ربطی داشت) آخه من می گفتم من خیلی پر حرفم ولی یکی بدتر از من پیدا شد . راستی دوستان یه تصمیم گرفتم و اونم اینه که اگه شبی خاطره ای واسه گفتن نداشتم یه سری به دفتر شعرم بزنم و حرفای دلم رو بنویسم . پس همیشه می تونین وبلاگ منو به روز شده ببینین .
عاشق دیدار دیوانه افکار ساحل وفادار
|