دفتر خاطرات ساحل
به نام او....
سلام دوستان تو این چند روز اتفاق خاصی نیافتاد و روزها به طور عادی سپری شد . امشب ولی یه اتفاق جالب و هشدار دهنده افتاد . امشب که داشتیم از دعای کمیل قدم زنان می اومدیم دیدیم درهای یه ماشین پراید که دم خونه پارک شده بود قفل هست به جز در طرف شاگرد . بابام هم اون درو باز و بسته کرد که از صدای آژیر ماشین صاحبش بیاد دم در ولی بعد دیدیم بوق ماشین قطع شد و کسی نیومد . چند دفعه هم زنگ زدیم ولی کسی جواب نداد . خلاصه بابام رفتم به پسر عمه ام که خونش رو به روی اون خونه بود گفت که بره و صداشون کنه و ما هم اومدیم . بابام گفت یعنی اینا ساعت ۹ شب اینقدر زود می خوابن؟ نتیجه اخلاقی اینکه شبا واسه خوابیدن یا کاری که تو خونه دارین
در خلوت شب باز هم شب جمعه ای دیگر، لحظات روحانی دعا، انتظار و فرشتگانی که برای تقسیم رحمتها فرود می آیند . صدای بالهایشان سکوت خواب آلوده شهر را می شکند . پلک می گشایم، یاسها دست به دعا برداشته اند و شب بوها ذکر می گویند . از غفلتم شرمنده می شوم و دل از رختخواب می کنم ، لحظه ای مفاتیح الجنان را مقابلم می گشایم . عطر دعای کمیل آرامم می کند . براستی چقدر پس از طلب استغفار سبک می شویم .
عاشق دیدار دیوانه افکار ساحل وفادار
|