سفارش تبلیغ
صبا ویژن
 
دید و بازدید، دوستی را استوار می کند . [رسول خدا صلی الله علیه و آله]
 
امروز: دوشنبه 103 اردیبهشت 10

به نام او ....

سلام دوستان

دوستان اگه متنایی که می نویسم اکثرا به زبان عامیانه نوشته شده دلیلش اینه که سبک نوشتن من اینه که حتی متنهای ادبی که می نویسم هم عامیانه است . اگه خوب نیست و بچه گانه است ببخشید .

 

 

دوست من یادت باشه که دنیای بیرون ما انعکاسی از دنیای درون ماست . وقتی توجه کنی که تو با تصور خودت فاصله ها رو می سازی آن وقت نه ناله ای می مونه، نه شکایت و نه ترسی و نه تردیدی !               اون جا لحظه حیرته! پایان دودلی هاست . اون جا وادی یگانگی هاست . جایی که بین خالق و مخلوق هم دیگه فاصله ای نیست .

ای عشق دلم می خواد باز هم از تو بنویسم . بیا و ما را مبتلا کن . نگذار بی تفاوت بشیم . نگذار سرما باورمون بشه . نگذار دلمون سنگ بشه و احساسمون سخت و خالی . این جا یه زندون واقعیه و آدماش         گرگ های بره نمایی هستند که نه تنها از مهر و عاطفه هیچ نمی دانند بلکه تظاهر به                                علاقه های ظاهری اونا زجرم می ده .

بیا و عشق واقعی را درونشون رسوخ بده . بیا و فاصله دلها را کم کن . بیا و قدرت و نفوذ خودتو نشون همه بده . بیا و نشون بده که زندگی بی تو دیگه زندگی نیست . یه گذرگاه مشترک بین آدماست . رمز عبور از مرزهای خطر ، دوست داشتن بی قید و شرط هر موجودیه .

پس به همه و به هر موجودی عشق بورز ........

 

عاشق دیدار

دیوانه افکار

ساحل وفادار

 

+ نوشته شده در  جمعه دوازدهم خرداد 1385ساعت 0:8  به قلم ساحل | 
30 قلب دریایی

 نوشته شده توسط ساحل در جمعه 85/3/12 و ساعت 12:0 صبح | نظرات دیگران()

به نام او ....

سلام دوستان

حسابی ریختم به هم . ببینم واسه شماها هم پیش اومده یه مطلب رو بنویسین بعد یک دفعه وقتی می خواین بگذارینش تو وب همش پاک بشه ؟ من الان یه مدته همین مشکل رو دارم. آخرش یه کاری می کنن از خیر هر چی وبلاگه بگذرم .

امروز چند تا اتفاق بد افتاد و برنامه های من رو به هم ریخت . صبح که داداشم زنگ زد و گفت نمی تونه بیاد اینجا و درساش زیاده منم که دلم واسش تنگ شده بود کلی ناراحت شدم . بعدم که یه مساله پیش اومد که جریان اون مسافرتم که مربوط به درسم می شد فعلا منتفی شد و من کلی از درسام عقب می افتم .  خلاصه که بدجوری نا امید شدم واسه دانشگاه .

ولی خوب یه اتفاق خوبم افتاد و اونم پیروزی ۵ بر ۲ تیم ملی بود که به همگی تون تبریک می گم .

راستی می خوام یه سری تغییرات تو وبلاگ بدم . اگه راهنماییم کنین و نظرتونو بگین ممنون می شم .

از چه بنویسم؟

امشب که سقف بی ستاره اتاقم بر سرم سنگینی می کند، مانده ام که از چه بنویسم .

از آنهایی که دیروز با من بودند و امروز رفته اند یا از تو که همیشه حرفهای مرا می خوانی .

از چه بنویسم؟ از آسمانی که در حال عبور است یا از دلی که سوت و کور است؟

از زمین بونیسم یا از زمان یا از یک نگاه مهربان؟ از خاطراتی که با تو در باران خیس شد یا از غزلهایی که هیچ وقت سروده نشد ؟

  باز چه بنویسم؟ از چتری که هرگز زیر ان نایستادم یا از حرفهایی که هرگز به زبان نیاوردم؟

من عاشق خیابانی هستم که قسمت نشد با هم در آن قدم بزنیم . من دلبسته درختی هستم که فرصت نشد اسممان را روی آن حک کنیم .

ای ناجی من ناگزیر اگر قرار باشد بنویسم، باید در همه سطهای دفترم حضور داشته باشی . نفس های تو می تواند برگ برگ دفترم را از پائیز پاک کند . من بیقرار حرفهای ناب توام .

حرفهایی که هزاران سال دیگر در یک بعد از ظهر آفتابی با من خواهی گفت . من از اولین روز آفرینش ، چشم براه نگاه جذاب توام . کی مرا می بینی؟

عاشق دیدار

دیوانه افکار

ساحل وفادار

 

+ نوشته شده در  پنجشنبه یازدهم خرداد 1385ساعت 2:22  به قلم ساحل | 
13 قلب دریایی

 نوشته شده توسط ساحل در پنج شنبه 85/3/11 و ساعت 12:0 صبح | نظرات دیگران()

به نام او ....

سلام دوستان

امشب خاطره ای واسه نوشتن نیست پس حرف دلم رو از دفتر شعرم براتون می نویسم . امیدوارم خوشتون بیاد .

دوباره یک شب دیگر، دوباره تپش این دل بیقرار، دوباره سایه حرفهای او که بر روی دیوار مقابلم می افتند، دوباره ذهن آشفته و نگرانی که هزاران حرف و درد برای گفتن دارد اما ...

دوباره یاد توست که این دل تنها را بیدار نگه داشته است . دلم می خواهد دیوارهای روبرویم همه پنجره شوند و من تو را در چشمانم بنشانم . چشمهایی که انتظار تو را کشیدند و برای دوری از تو و نبودنت گریه کردند و بسیاری از حرفها و غمها را دیدند و حرفی به زبان نیاوردند .

باز غمگین از نبودن تو در کنارم در گوشه ای همیشه خلوت و گرفته کز کرده و به تو می اندیشم، از اینکه تنها نشسته ام افسوس می خورم . کاش می توانستم تنهایی ام را برایت معنا کنم و از گوشه شهر و کوچه های غریب و غم گرفته برایت زمزمه کنم و بخوانم .

بگذار دردهایم را فقط با دستهای تو درمان کنم و حرفهایم را فقط با چشمان تو در میان بگذارم . بگذار که تا ابد این چشمان من انتظار تو را بکشند، این چشمها را رد نکن که برای دیدنت عجیب مشتاق و بیتاب است . 

 

عاشق دیدار

دیوانه افکار

ساحل وفادار

+ نوشته شده در  دوشنبه هشتم خرداد 1385ساعت 0:26  به قلم ساحل | 
6 قلب دریایی

 نوشته شده توسط ساحل در دوشنبه 85/3/8 و ساعت 12:0 صبح | نظرات دیگران()

به نام او....

سلام دوستان

بازم یه سلام گرم از یه شهر گرم . امشب می خوام اول از همه از همه اونایی که به من لطف دارن و نظر برام می گذارن تشکر کنم . چه شما دوستای گلم که با نظرات خوبتون منو دلگرم می کنین و چه اون دوستایی که از وبلاگم انتقاد می کنن که از همشون تشکر می کنم و به همه می گم که اگه وب من ایرادی داره لطفا ایرادشو بگین و همینجوری نظری از روی احساس ندین . چون من تا زمانی که دلیل قانع کننده نباشه وبلاگم رو نمی بندم و جایی که حس کنم حرفی برای گفتن ندارم خودم زحمتو کم می کنم . در هر حال بازم ممنون .

یه مطلب دیگه اینکه فعلا سیستم من مشکلی در اون ایجاد شده و من نمی تونم واسه وبی کامنت بگذارم و اگه هر زمان این مشکل رفع شد از خجالتتون در میام .

امروز بعدازظهر با مامان و یکی از دوستامون رفتیم جایی مهمونی . که بعد از برگشت از اونجا من یه صلوات واسه خودم فرستادم و به مامانم گفتم واسم اسفند دود کنه . اگه گفتین واسه چی؟  آخه خانم صاحبخونه ماشاالله خیلی حرف می زد و از هر جایی که شما فکر کنین واسمون حرف زد . جوری که خونه که رسیدیم من از سر درد یه قرص خوردم و مامانم هم خوابید گفت کسی منو بیدار نکنه . خلاصه اینجه بود که به یک نکته مهم پی بردم که دست بالای دست بسیار است (چه ربطی داشت) آخه من می گفتم من خیلی پر حرفم ولی یکی بدتر از من پیدا شد .

راستی دوستان یه تصمیم گرفتم و اونم اینه که اگه شبی خاطره ای واسه گفتن نداشتم یه سری به دفتر شعرم بزنم و حرفای دلم رو بنویسم . پس همیشه می تونین وبلاگ منو به روز شده ببینین .

خوب به هم ریخته ای

وضع امسال مرا خوب به هم ریخته ای

-جان تو- حال مرا خوب به هم ریخته ای

بی تو با خلوت خود ساخته بودم اما

خلوت کامل مرا خوب به هم ریخته ای

من و درگیر سکون بودن و اوجی تا هیچ

جرات بال مرا خوب به هم ریخته ای

بعد عمری غزل بی سروسامان گفتن

غزل لال مرا خوب به هم ریخته ای

 

عاشق دیدار

دیوانه افکار

ساحل وفادار

 

+ نوشته شده در  شنبه ششم خرداد 1385ساعت 23:29  به قلم ساحل | 
11 قلب دریایی

 نوشته شده توسط ساحل در شنبه 85/3/6 و ساعت 12:0 صبح | نظرات دیگران()

به نام او ...

 

سلام دوستان

 

امشب از دست همه به هم ریختم . از دست این بلاگفا که دیشب با ما سر ناسازگاری داشت و هرچی من می نوشتم پاک می شد و من الان مجبورم دوباره بنویسم . از دست این استادام که تا فصل امتحانات می شه دیگه به تلفن هایی که نشناسن جواب نمی دن و نمی گن شاید یک بدبختی مثل من کارش گیر باشه و باهاشون کار داشته باشه . به خاطر این کار اونا امروز بیست بار به چند جا زنگ زدم تا تونستم پیداشون کنم و ازشون در مورد کلاساشون بپرسم . خلاصه که واقعا گاهی اوقات آدم همه چیزش بهم می ریزه . یه بار دیگه من این مشکل و داشتم و چند روز بود که هر کاری می خواستم بکنم گره می خورد . یکی از دوستام حرف خیلی قشنگی زد . گفت وقتی تو اعصابت خورد باشه و خودت عصبی و ناراحت و بهم ریخته باشی این روی اطرافیان و حتی وسایلی که باهاشون کار می کنی تاثیر می گذاره و بر عکس اگه مثلا سیستمت مشکل داره باهاش آروم برخورد کنی باهات راه  می یاد .اولش خیلی بهش خندیدم و گفتم ای بابا ما رو گذاشتی سر کار ولی بعد تو تجربه دیدم راست می گه . شما هم امتحان کنین ببینین به این نتیجه می رسین که اعمال و رفتار و اطرافیان ما همه از ذهن خودمون نشات می گیره و اگه ذهنمون خوب کار نکنه و آشفته باشه همه چیز خراب می شه . خلاصه با این احوال اگه مشکلی تو متنام پیش اومد به بزرگی خودتون ببخشین  چون مغز من فعلا آشفته است و بهم ریخته .                                              

دیشب یکی از دوستای قدیمی بهم گفت : چرا وبتو دیر به دیر آپ می کنی ؟ گفتم : آخه اتفاق خاصی نیفتاده که بنویسم . گفت : خاطرات گذشته رو بنویس . گفتم : همچین قصدی داشتم ولی باشه چند وقت دیگه از روز تولدم شروع می کنم . گفت : درسم که نمی خونی ؟ دیدم بنده خدا راست می گه . یک ماهه که می خوام شروع کنم ولی هنوز اونجور که باید سفت و سخت نگرفتمش . پس تصمیم گرفتم که شروع کنم به نوشتن . اگه دوست داشتین این داستانو شروع به نوشتن کنم بهم بگین تا بنویسم . خب مثل اینکه با اینکه اتفاق خاصی نبود ولی زیاد نوشتم . یه خبر دیگه هم براتون دارم که می گذارم فردا بهتون بگم . فعلا تو خماریش بمونین چی می خوام بگم . (وای خدا حالا فردا چی بنویسم که ضایع نشه ؟ )

                                                    

                                

 

     راستی چه سخت است خندان نگه داشتن لبها

 

                                                   و زمان گریستن قلب تظاهر به خوشبختی

     در اوج غمگینی ...........

 

 و چه دشوار و طاقت فرساست گذراندن روزهای   

                                        

     تنهایی و بی یاوری

 

              در حالیکه تظاهر می کنی هیچ چیز برایت اهمیت ندارد امّا چه شیرین است

 

     در خاموشی و تنهایی به حال خود گریستن

 

               و باز هم نفرین به تو ای سرنوشت ای کاش آنقدر قدرت داشتم   

 

      که می توانستم

 

      دستان بی رحم تو را قطع کنم تا دیگر نتوانی دفتر زندگی ام را بیش از این

 

      ورق بزنی و مرا بیش از این با غم و اندوه آشنا کنی .

 

عاشق دیدار

دیوانه افکار

ساحل وفادار

 


 نوشته شده توسط ساحل در دوشنبه 85/3/1 و ساعت 12:0 صبح | نظرات دیگران()
لیست کل یادداشت های این وبلاگ
درباره خودم
آمار وبلاگ
بازدید امروز: 5
بازدید دیروز: 1
مجموع بازدیدها: 69014
جستجو در صفحه

لوگوی دوستان
خبر نامه
 
موسیقی وبلاگ من