دفتر خاطرات ساحل
به نام او ....
سلام دوستان امروزم یه روز از روزای خدا بود . با یه آسمون آبی و پاک . با این تفاوت که آسمون زندگی من امروز هم آفتابی بود و هم ابری . امروز از صبح که آبجی کوچیکمون مهدکودک نرفته که مثلا به آبجی جونش تو خونه کمک کنه . آخه من موندم آبجیش تو خونه چه کار داره مگه؟ خلاصه از صبح که بچه داری می کردیم و ظهر که مامانی اومد چون بچه های خوبی بودیم اگه گفتین برامون چی خریده بود؟ اگه گفتین؟ نه بابا اشتباه حدس زدین برامون سُک سُک خریده بود . خلاصه بازش کردیم و شانس خوب من یه روسری حریر خیلی قشنگ بود که آبجی محترمه همون اول گفت مال من آبجی که دیگه به بچه هم که نمی شه چیزی گفت ما هم گفتیم باشه جیگر مال تو . کلی خندیدیم و جای شما خالی به مامانم گفتم همین کارا رو می کنی که همش پول کم می یاری . امروزم داشت تموم می شد که شب بابایی آمد و دو تا خبر خیلی بد داد که همه ما رو ناراحت کرد . اولش گفت آقای حسین کسبیان بازیگر نقش تلخک فیلم سلطان و شبان امروز تشیع جنازشون بوده که فوت ایشون رو به تمامی شما هم تسلیت می گم و دومیشم اینکه پسر اون دوستمون که براتون گفتم مرگ مغزی شده بود امروز فوت شده . . خیلی براش گریه کردم و واسه مامانش دلم سوخت . فکرشم اعصابمو بهم می ریزه ولی خوب عمر دست خداست و ما هم راضی به رضای اون . خدا هر دوشونو بیامرزه و به خانواده هاشون صبر بده . اینم از روز آفتابی و بارانی من .
عاشق دیدار دیوانه افکار ساحل وفادار
|