سفارش تبلیغ
صبا ویژن
 
خداوند، تباه کردن مال، پرسش بسیار، و قیل و قال را دوست ندارد . [رسول خدا صلی الله علیه و آله]
 
امروز: جمعه 103 آبان 11

به نام او ....

سلام دوستان

امروزم یه روز از روزای خدا بود . با یه آسمون آبی و پاک . با این تفاوت که آسمون زندگی من امروز هم آفتابی بود و هم ابری . امروز از صبح که آبجی کوچیکمون مهدکودک نرفته که مثلا به آبجی جونش تو خونه کمک کنه . آخه من موندم آبجیش تو خونه چه کار داره مگه؟ خلاصه از صبح که بچه داری می کردیم و ظهر که مامانی اومد چون بچه های خوبی بودیم اگه گفتین برامون چی خریده بود؟ اگه گفتین؟ نه بابا اشتباه حدس زدین برامون سُک سُک خریده بود . خلاصه بازش کردیم و شانس خوب من یه روسری حریر خیلی قشنگ بود که آبجی محترمه همون اول گفت مال من آبجی که دیگه به بچه هم که نمی شه چیزی گفت ما هم گفتیم باشه جیگر مال تو .  کلی خندیدیم و جای شما خالی به مامانم گفتم همین کارا رو می کنی که همش پول کم می یاری . امروزم داشت تموم می شد که شب بابایی آمد و دو تا خبر خیلی بد داد که همه ما رو ناراحت کرد . اولش گفت آقای حسین کسبیان بازیگر نقش تلخک فیلم سلطان و شبان امروز تشیع جنازشون بوده که فوت ایشون رو به تمامی شما هم تسلیت می گم و دومیشم اینکه پسر اون دوستمون که براتون گفتم مرگ مغزی شده بود امروز فوت شده . . خیلی براش گریه کردم و واسه مامانش دلم سوخت . فکرشم اعصابمو بهم می ریزه ولی خوب عمر دست خداست و ما هم راضی به رضای اون . خدا هر دوشونو بیامرزه و به خانواده هاشون صبر بده .

اینم از روز آفتابی و بارانی من .

 

 

 

" شتاب "

  لحظات با شتاب می گذرند و تو در حاشیه سرنوشت

آهسته قدم بر می داری ، بی تفاوت و فرو رفته در خود !

       اندکی به خود بیاندیش ، مبادا که در

       پرتگاه زمان سقوط کنی زیرا که تباهی

درچند قدمی توست

 

 عاشق دیدار

دیوانه افکار

ساحل وفادار

 

 

+ نوشته شده در  یکشنبه هفدهم اردیبهشت 1385ساعت 23:17  به قلم ساحل | 
20 قلب دریایی

 نوشته شده توسط ساحل در یکشنبه 85/2/17 و ساعت 12:0 صبح | نظرات دیگران()

به نام او ...

سلام دوستان

امروز روز نسبتا خوبی نبود . یعنی من تقریبا همیشه روزهای پنجشنبه دلم می گیره . ولی خوب امشب چند تا خبر بد بهم دادن . اول اینکه پسر یکی از دوستامون که کلاس چهارم دبستان بود تصادف کرده و مرگ مغزی شده .  دومیشم اینکه خانوم پسر عمه ام (که ما با هم خیلی دوستیم و مثل دو تا خواهریم) برای همیشه از نعمت بچه محروم شده . خدااااااااااااا بچه ها براشون دعا کنین . امشب شب جمعه است و دعاها بیشترشون به اون بالا بالاها می رسه . التماس دعا دارم ازتون .

                                                   

                                                       

          "هجرت"

نگاهش مثل شب گویا و چشمش رنگ فردا بود

                               بهشت روی او بوی خدا می داد، زیبا بود

 به گرمی گونه هایش را به دست گریه هایم داد 

                      دلم لرزید، او مثل من، تنهای تنها بود 

سرودی بود، رودی، یا سکوتی، حسرتی، دردی

                       نمی دانم، برای من همیشه یک معما بود 

کنارم بود و با من از سفر می گفت، از هجرت

                       کنارش بودم و کارم، تماشا و تماشا بود 

دلم از بی کسی پرسید، عشقی نیست، دردی نیست

                       خدایا پس چه شد آن روزهای خوب؟ رویا بود؟ 

هوا آلوده بود و آسمان، بی آفتاب امّا

                        سکوت و انتظار، آمیزه ای از عشق با ما بود 

پر از تردید و انکارم، دلم خون است بیمارم

                        هوای گریه دارم، کاش چشمان تو اینجا بود

 

عاشق دیدار

دیوانه افکار

هستی وفادار

 

+ نوشته شده در  پنجشنبه چهاردهم اردیبهشت 1385ساعت 23:

 نوشته شده توسط ساحل در پنج شنبه 85/2/14 و ساعت 12:0 صبح | نظرات دیگران()

به نام او .....

سلام به همه دوستان

امروز یه روز تقریبا معمولی بود . ولی یه اتفاق افتاد که یه کم تو روحیه من تاثیر داشت . امروز به چند تا از استادام زنگ زدم واسه تبریک روز معلم . همگی شون منو ترغیب کردن به ادامه دادن و درس خوندن و اینکه تو می تونی قبول بشی و خلاصه کلی تعریف و تمجید و مبالغه .

ولی می دونین چیه من چند تا مشکل دارم که از شما دوستام می خوام کمکم کنین . من دوست دارم ادامه بدم و حتی واسه کنکور کارشناسی ثبت نام هم کردم ولی خوب اولین مشکل من اینه که بعد از فارغ التحصیلی دیگه حس درس خوندن رو ندارم . یعنی یه جورایی وقت سر درس می رم نمی تونم بخونم . دومین مشکلم هم اینه که من وضعیت خوابم به هم ریخته و شبها تا ۴ صبح بیدارم و روزها بیشتر می خوابم . هر کاری هم می کنم این مشکل حل بشه نمی شه . از شما دوستام می خوام که کمکم کنین و راهنمائیم کنین که من با این دو تا مشکل چه کار کنم . در ضمن برام دعا کنین که کارشناسی قبول بشم و بتونم ادامه تحصیل بدم .  ممنونم از همه شما عزیزان

گرمی نگاه تو مرا آبم کرد

    خورشید دو چشم تو مرا خوابم کرد

      خوابی به لطافت گل سایه نشین

       بیدار شدم مهر تو شادابم کرد

عاشق دیدار

دیوانه افکار

ساحل وفادار

 

+ نوشته شده در  پنجشنبه چهاردهم اردیبهشت 1385ساعت 0:59  به قلم ساحل | 
5 قلب دریایی

 نوشته شده توسط ساحل در پنج شنبه 85/2/14 و ساعت 12:0 صبح | نظرات دیگران()

سلام به همه دوستان

من این وبلاگ و ساختم تا یکم از دلتنگی هام کم بشه و هم خاطراتم رو چه خوب و چه بد توش بنویسم

اگه نظر بدین و یشنهاد بدین واسه بهتر شدن وبلاگ خوشحالم می کنین

واسه اولین مطلب دلم می خواد از خودم براتون بگم

من فوق دیپلم کامپیوتر دارم و یه دستی هم تو شعر گفتن بردم و شعر هم می گم (البته اگه بشه بهش شعر گفت)

یه جورایی عاشقم . عاشق یه معشوق زمینی که با رفتنش تبدیل به عشق خدایی شد ولی یادش هیچوقت از ذهنم پاک نمی شه .

خوب این از خودم که براتون گفتم . اگه بازم سوالی داشتین بپرسین تا جایی که بشه جواب می دم .

 

           ندانم که پشت سرم چه شنیده ای 

 ندانی پشت سرت چه شنیده ام

  تنها این را دانم .....................

"  دوستت دارم . دوستت دارم  "

 

بی تو با خاطره هایم چه کنم

راستی امروز بعد از چندین ماه به عزیزم پی ام دادم و خیلی رسمی روز معلم رو تبریک گفتم .

این روز رو به شما هم تبریک می گم . ببخشید اگه این پست طولانی شد.

عاشق دیدار

دیوانه افکار

ساحل وفادار

 

+ نوشته شده در  چهارشنبه سیزدهم اردیبهشت 1385ساعت 2:7  به قلم ساحل | 
3 قلب دریایی

 نوشته شده توسط ساحل در چهارشنبه 85/2/13 و ساعت 12:0 صبح | نظرات دیگران()
<      1   2   3      
لیست کل یادداشت های این وبلاگ
درباره خودم
آمار وبلاگ
بازدید امروز: 0
بازدید دیروز: 1
مجموع بازدیدها: 69581
جستجو در صفحه

لوگوی دوستان
خبر نامه
 
موسیقی وبلاگ من