سفارش تبلیغ
صبا ویژن
 
این تویی که اغیار را ازدل های دوستانت زدودی تا آن که جز تو را دوست نداشتند ...آن که تو را از دست داد، چه به دست آورد ؟ و آن که تو را یافت، چه از دست داد ؟ آن که جز تو را به عنوان عوض پذیرفت، زیان کرد . [امام حسین علیه السلام ـ در دعایش ـ]
 
امروز: یکشنبه 103 آذر 4

به نام او ...

 

سلام دوستان

 

امشب از دست همه به هم ریختم . از دست این بلاگفا که دیشب با ما سر ناسازگاری داشت و هرچی من می نوشتم پاک می شد و من الان مجبورم دوباره بنویسم . از دست این استادام که تا فصل امتحانات می شه دیگه به تلفن هایی که نشناسن جواب نمی دن و نمی گن شاید یک بدبختی مثل من کارش گیر باشه و باهاشون کار داشته باشه . به خاطر این کار اونا امروز بیست بار به چند جا زنگ زدم تا تونستم پیداشون کنم و ازشون در مورد کلاساشون بپرسم . خلاصه که واقعا گاهی اوقات آدم همه چیزش بهم می ریزه . یه بار دیگه من این مشکل و داشتم و چند روز بود که هر کاری می خواستم بکنم گره می خورد . یکی از دوستام حرف خیلی قشنگی زد . گفت وقتی تو اعصابت خورد باشه و خودت عصبی و ناراحت و بهم ریخته باشی این روی اطرافیان و حتی وسایلی که باهاشون کار می کنی تاثیر می گذاره و بر عکس اگه مثلا سیستمت مشکل داره باهاش آروم برخورد کنی باهات راه  می یاد .اولش خیلی بهش خندیدم و گفتم ای بابا ما رو گذاشتی سر کار ولی بعد تو تجربه دیدم راست می گه . شما هم امتحان کنین ببینین به این نتیجه می رسین که اعمال و رفتار و اطرافیان ما همه از ذهن خودمون نشات می گیره و اگه ذهنمون خوب کار نکنه و آشفته باشه همه چیز خراب می شه . خلاصه با این احوال اگه مشکلی تو متنام پیش اومد به بزرگی خودتون ببخشین  چون مغز من فعلا آشفته است و بهم ریخته .                                              

دیشب یکی از دوستای قدیمی بهم گفت : چرا وبتو دیر به دیر آپ می کنی ؟ گفتم : آخه اتفاق خاصی نیفتاده که بنویسم . گفت : خاطرات گذشته رو بنویس . گفتم : همچین قصدی داشتم ولی باشه چند وقت دیگه از روز تولدم شروع می کنم . گفت : درسم که نمی خونی ؟ دیدم بنده خدا راست می گه . یک ماهه که می خوام شروع کنم ولی هنوز اونجور که باید سفت و سخت نگرفتمش . پس تصمیم گرفتم که شروع کنم به نوشتن . اگه دوست داشتین این داستانو شروع به نوشتن کنم بهم بگین تا بنویسم . خب مثل اینکه با اینکه اتفاق خاصی نبود ولی زیاد نوشتم . یه خبر دیگه هم براتون دارم که می گذارم فردا بهتون بگم . فعلا تو خماریش بمونین چی می خوام بگم . (وای خدا حالا فردا چی بنویسم که ضایع نشه ؟ )

                                                    

                                

 

     راستی چه سخت است خندان نگه داشتن لبها

 

                                                   و زمان گریستن قلب تظاهر به خوشبختی

     در اوج غمگینی ...........

 

 و چه دشوار و طاقت فرساست گذراندن روزهای   

                                        

     تنهایی و بی یاوری

 

              در حالیکه تظاهر می کنی هیچ چیز برایت اهمیت ندارد امّا چه شیرین است

 

     در خاموشی و تنهایی به حال خود گریستن

 

               و باز هم نفرین به تو ای سرنوشت ای کاش آنقدر قدرت داشتم   

 

      که می توانستم

 

      دستان بی رحم تو را قطع کنم تا دیگر نتوانی دفتر زندگی ام را بیش از این

 

      ورق بزنی و مرا بیش از این با غم و اندوه آشنا کنی .

 

عاشق دیدار

دیوانه افکار

ساحل وفادار

 


 نوشته شده توسط ساحل در دوشنبه 85/3/1 و ساعت 12:0 صبح | نظرات دیگران()
لیست کل یادداشت های این وبلاگ
درباره خودم
آمار وبلاگ
بازدید امروز: 15
بازدید دیروز: 5
مجموع بازدیدها: 69670
جستجو در صفحه

لوگوی دوستان
خبر نامه
 
موسیقی وبلاگ من